.


ای حیرت جاودانه ام،
شب از چشمان تو آغاز می شود
لب بگشا به گفتن باران
بر جان خسته ام ببار
لبریزم کن از شعر
از دعای مستجاب باران
سوسوی آتش سیگارهای پیاپی را
فانوس راه تو و باران کرده ام
و مسیح وار هر نیمه شب
به تاریکی و سکوت این پنجره چونان صلیب آویخته ام.
آه جلاد من،
یک پنجره برای بوییدن تو در هوای باران بس است
پیش آی
جان خسته ام
نثار باران،
نثار شب بی پایان چشمانت.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها